طبق سند، شصت و سه ساله

با هم به در آتلیه که می رسیم یک قدم عقب می ایستم تا او اول وارد شود، دستش را پشتم می گذارد و با یک فشار کوچک تقریباً به داخل آتلیه پرتم می کند، باور نمی کردم با این سن و سال و قد و قامت انقدر پر زور باشد، سکندری می خورم اما جوری رفتار می کنم که نفهمد تعادلم را از دست دادم. در دو انتهای آتلیه می نشینیم، من این سو و او درست در آن انتها. همیشه تعداد زیادی خودنویس با خود دارد، یکی با جوهر آبی، یکی با جوهر قهوه ای و یکی با جوهر قرمز. روی میزش پر از مداد و مداد رنگی است. وقت اتود کردن ایده های معماری اش تماشایی است، کاغذی پیش رو می گذارد و با اعتماد به نفس خط می کشد. اگر با مداد طراحی کرده باشد با لبه ی انگشت بعضی خط ها را محو می کند، سایه می زند و اگر با جوهر طراحی کرده باشد انگشت اشاره اش را کمی مرطوب می کند تا همان اثر را بر جوهر بگذارد، به همین خاطر انگشت اشاره اش، مثل همه ی نقاش ها، همیشه مرکبی است. پر انرژی راه می رود و پر انرژی حرف می زند. سال های زیادی از دوران دانشجویی اش در دانشکده ی هنرهای زیبا گذشته اما هنوز مثل یک دانشجوی جوان و پر حرارت درباره ی معماری حرف می زند و در استفاده از کلام استاد است، حتی در بدترین نقشه هایی که دیده ام نکته ای مثبت پیدا می کند و به شکل خارق العاده ای بدون این که طراح را برنجاند تلاش می کند اشتباهات را اصلاح کند. اخلاق زنبور عسل دارد، مدام از یک میز به میزی دیگر سر می زند و درباره ی کارها نظر می دهد؛ اوایل بد بینانه به حرف هایش گوش می کردم اما هربار معجزه می کرد و به ناچار ایمان آوردم. باید دست خطش را ببینید، پیداست که زمانی دغدغه ی خوش نویسی داشته و باید تابلوهای آب رنگش را ببینید که استادانه نقاشی شده اند. طراحی می کند، سه تار می نوازد و شنیده ام که عالی می نوازد. گاه گاهی شعری می گوید، چیزکی هم می نویسد و شاید از معدود معمارانی است که واقعاً گرافیک را می فهمد، درکی عالی از رنگ و تناسبات روی کاغذ دارد... خلاصه نمونه ی شاخصی است از نسلی از معماران فارغ التحصیل از دانشکده ی هنرهای زیبا که اهل هنر بودند و روز به روز از تعدادشان کم شده است.
بیست و چهارم مهر ماه روز تولد "امیر هوشنگ اردلان" بود، باورم نمی شود شصت و سه سال را تمام کرده باشد، به چشم من بیست و سه سال بیشتر ندارد اما خودش فکر می کند پیرتر است، می گوید احساس یک مرد بیست و شش ساله را دارد. حضورش به محیط، به کار و به زندگی کیفیت می دهد، این کیفیت قابل تبدیل به عدد و رقم نیست، در هیچ گزارش مالی ردیفی برای آن وجود ندارد، روی هیچ نموداری قابل علامت زدن نیست، آن را با پول نمی توان خرید یا فروخت یا حتی جبران کرد. بودنش سعادتی است که نصیب ما شده است.